پیشانی نوشتم را خوب بنویس خدای شکوفه های سیب
گاهی وقت ها که بر می گردیم به گذشته ...پر می شویم از حسرت....که میشد بهتر باشیم.....سال دارد تمام می شود.....دیشب داشتم نبات 94 را مرور می کردم.....از خودم راضی نبودم......به گمانم 94 را سوزاندم...سوزاندم که یادم برود غم را...دلتنگی را...یادم برود دردهایم را.....نشد...تا همیشه قرار است این زخم با من باشد....همین...اصلا نمی دانم 94 چگونه گذشته.....سالم همان گونه که شروع شده بود دارد ته میکشدبا درد...با دلتنگی..با ترس...دلهره........به تصمیم هایی که سال قبل داشتم نگاه کردم....تماما دست نخورده باقی مانده...جز یک مورد....آن هم وزنم بوده که قرار بود برسد به 60....و رسید.....وضعیت مالیم هیچ تغییری نکرده...هنوز استقلال مالی ندارم....کارم را دوست ندارم...نمازصبح هایم هنوز قضا می شود.....هنوزنتوانستم یادم برود کینه ها را...زود رنج تر شده ام و شکستنی تر....اما یاد گرفتم جلوی زبان م را بگیرم که کسی را ازار ندهد....گاهی اوقات نمی توانستم اما یادم بود....حالا 95 را نشسته ام به نوشتن...آدم یکجا که بماند میگندد...من دارم توی مرداب گذشته دست و پا می زنم نمی خواهم دیگر....اما آخر 95 به امید خدا به تک تک این تصمصیم های م عمل خواهم کرد.
آقای محمدی گفته اگر توی رابطه ات با خدا مشکل داری...اگر توی زندگیت گره افتاده....اگر هر دردی داری.....یک درمان دارد و آن هم نماز اول وقت است....دوست ندارم دیگر نماز قضا داشته باشم....نماز صبح هایم تماما قضا می شود و در کمال پرویی قضایش را هم نمی خوانم....امسال نباید دیگر نماز قضا داشته باشم.
امسال اقدام کردم برای حفظ قران....نشد...امسال اگر خدای کم دوست داشته باشد حتما باید افتاده باشم روی دور حفظ قران.....روزی یک آیه از تدبر در قرآن را حتما بخوانم.....خدای کم خاستنش با من...استعداد و توانایی اش با تو.....
ماه مان کتاب هایم را که جمع کرد گفت این کتابات نمی زاره تو لذت ببری از زندگی کردن....نه خنده هاش واقعی نه گریه هاش....زندگی لمس کن....منطق م قبول کرد....لحظه هایی بود که ماه مان و آقا جان می خاستن کنارشان یک فنجان چای بخورم و داشتم کتاب می خواندم نرفتم....یادم رفته بود زندگی را....نشستم و سرچ کردم صد کتابی که باید قبل از مرگ خوانده شود....چند تایش را خوانده بودم.....12 تایش را انتخاب کردم برای امسال.....
تخصصی تر مطالعه می کنم.....
زود رنج شده ام.....باید کمی قوی تر شوم....خدای کم کاش دلم را قوی تر کنی....
امسال تمام تلاشم را میکنم که توی بحث های خانوادگی کمتر خودم را درگیر کنم.....اینگونه می توانم حقیقت های تلخ را نگویم که بعد تر محکوم شوم به زبان تلخ....خدای کم کاش کمکم کنی مثل تو آرام باشم وصبورتر....
بهترین راه برای شکستن خودم....حرف زدن با مامان فندقی است....
سعی میکنم دیگر با هیچ کسی قهر نکنم....
زبان انگلیسی را نصف و نیمه رها کردم....حتی یک مکالمه ساده هم بلد نیستم اما بلدم یک متن تخصصی راترجمه کنم....1100واژه را هم به امید خدا تا اخر اردی بهشت تمام کنم....
باید امسال برای یاد گرفتن یک زبان جدیدآکادمیک اقدام کنم....زبان فرانسه.....
نقاشی...جزو هدف های ایست که از14 15 سالگی دارم و همان روزها که کلاس خطاطی می رفتم و نشده....امسال به امید خدا می شود....
باید حتما بروم دکتر پوست.....خدای کم پول و وقتش با تو.....اقدام به رفتنش با من باشد خدای کم؟
دندان هایم را اخر 94 سپردم دست دکتر....جرم گیری و کامپوزیت دو تا از دندان های جلویم را هم انجام بدهم....خندیدن با دندان های سفید و یک دست قشنگ تر است.
دو ماه است که دیگر فیتنس کار نمیکنم....قرار بود امسال حتما کارت مربی گریش را بگیرم ونشد....امسال به امید خدا منظم تر و با انگیزه تر می روم و کارت مربی گری را هم می گیرم به امید خدا.....خدای کم در گوشت را بیاور....هزار تا ممنون
سفر....سفر...سفر....خدای کم لطفا دست هایم را بگیر و ببر شیراز....اصفهان....اگر مهربان تر شدی....ببر کربلا....باشد مهربان ترینم؟
آشنا شدن با یک پسر خوب....داشتن لحظه های خوب و خوش.....دو برگه پر پشت و رو از این پسر دوست داشتنی ام نوشته ام...
در محضر خدای کم:می دانم با تک تکشان چین خورده گوشه لبت به خنده....می دانم با همه بد بودن هایم باز هم عاشقمی....خدای کم لذت بخش است برای تک تکشان مرغ آمین از روی شانه هایم به پرواز در آید....به امید تو.....
نبات توی بغل خدایش نشسته وقتی این ها را نوشت.عکس این برگه ها را که گذاشتم سیستم هنگ کرد از بس مرد من سرتق است و گوشت تلخ....(:
بعدن نوشت:بلد باشم برای خودم دامن های رنگارنگ بدوزم.....