خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ق.ظ

پیراهن بلند حریر زمینه سفید با گل های درشت رز فیروزه ای پوشیده باشم...بوی قورمه سبزی پیچیده باشد توی خانه......تو روی مبل لم داده باشی و معین خوانده باشد راستی چی شد چه جوری شد بدجوری عاشقت شدم......بعد با صدای نرمت...گرمت....خمارت....خش دارت...همه اش را برایم زمزمه کنی......آبپاش توی دستم باشدو فکر کنم چقدر خوب که دست های م سبز شده و حسن یوسف های سبز هستند و شمعدانی هایم به گل نشسته اند....دست بکشم به اطلسی ها و توی دلم غنج برود از صدای عاشقانه ات.....غروب باشد....غروب یک روز بلند بهاری.....تو بگویی من قبل تو واقعا چه جوری زندگی می کردم؟.....اصلا این اهنگ های عاشقانه رو قبل تو گوش می دادم؟.....قبل تو زندگیم چه شکلی بود؟.....بعد یک جور خوبی شوم.....نگاهت کنم و تمام شیطنتم را بریزم توی چشم هایم.....تو نخورده مست شوی....بگویی وقتی چشای گرم و خمارت هست.....نیازی به هیچ الکی نیست و میشه با تو مست شد.....من عاشقتر شوم و پرده توری پنجره بزرگ اتاق را بکشم.....خورشید غروب کند و اسمان بی خورشید باشد....فک کنم به خورشید همیشه روشن زندگی ام.....زل بزنم به درخت پشت پنجره.......دست بکشم روی تنم.....زخم هایم خوب شده باشد....درد نباشد....دلتنگی نباشد...پر نباشم از یک عالم دلم تنگ شده برایت...پر نباشم از حسرت.....پر نباشم از رفتن بی دلیل پر از دلیل!....حالم یک جور خیلی خوبی خوب باشد.....فکر کنم به عشق..... به اینکه عشق معجزه می کند......از پشت بغلم کنی.....چانه ات را بگذاری روی شانه ام......دست هایت را حلقه کنی دور تنم.....بپرسی به چی فک می کنی؟.....بگویم به تو.....لبخند بزنی ....پشت گردنم داغ شود از بوسه تو......


۹۵/۰۱/۱۶
نبات