خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

زنا بدون عشقشون زنای معمولی میشن....

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ب.ظ

ماه مان و اقا جان رفته بودن خانه باغ...من بودم و سکوت و تنهایی خانه.....تیک تیک ساعت که داشت زور می زد که بگوید اینجا سرد و ساکت نیست اما بود......خودم را می بینم که ارام داشت زعفران را با قند می سابید....فکر کرده بودم به خودم......من توی خودم از درد مچاله شده بود.....چتری هایم را می گذارم پشت گوشم گلاب را می ریزم و تمام خانه پر می شود از بوی گلاب.....غمگین نیستم....اما خسته ام....خیلی زیاد خسته ام......فکر می کنم به شربت زعفران م...به عطر گلاب....به  دست های که  زنانگی بلد است....می نشینم روی مبل شکلاتی ماه مان....اهنگ را پلی می کنماون یه زن معمولی ه...با آرزوهای بزرگ...گذشته رو می شوره و رویای فردای بزرگ.....صدای رعد و برق دلهره ی عجیبی را می ریزد توی دلم....دلم کسی را خاسته بود که کنارش بنشینم توی این روزهای دلگیر بهاری برایم شعر بخواند...صدایش بی قرارم کند...درکم کند...درکش کنم.....نگاهم بی قرارش کند.....بغض م را قورت می دهم...نگاهم را می چرخانم سمت پنجره....اتاقم دارد پر می شود از گل های قلمه شده....شمعدانی ام را سپیده قلمه کرده و برایم اورده...شاخه اش دارد می خشکد....حسن یوسف م دارد برگ هایش پلاسیده می شود....دست می کشم به برگ هایش....می گویم سبز شو...تو جای من سبز شو...سرچ می کنم چگونه از گل هایم مراقبت کنم که سبز شوند؟...فکر می کنم شام غیمه با گوشت چرخ کرده بگذارم….دلم خاسته بود کاش شام خانه خودم را می گذاشتم....توی آن قابلمه سبز چدن سرامیکی که ان روز پشت ویترین دیدم و تمام دلم رفت برای رنگ و مدلش.....باران شروع می کند به نم نم باریدن......میروم توی ایوان تا رخت هایم را از روی طناب بردارم....دامن بلند سرمه ای با طرح گل های بابونه را که وقتی خریدم گذاشتمش برای روزی که خانه خودم باشم...اما از ان روز سال ها گذشته و حالا دارم توی خانه ی پدری این دامن را می پوشم....دست می کشم به لباس زیر ست مشکی....که دست هایم مثل چوب خشک می شود وقتی با دست می شورم و حرص می خورم....وقتی می خریدمشان ایکون نفس عمیق ....اشک چکه می کند باران صورت م را خیس می کند....من دلم کسی را خاسته بود که نبود...سینا هنوز دارد می خواند زنا بدون عشقشون زنای معمولی میشن......زن ها بلدن همیشه همیشه عشق بسازند...هیچ زنی بدون عشق دوام نمی اورد....سینا دارد زر می زند... زنا بدون عشق معمولی نمی شوند....زنا بدون عشق می میرند....



۹۵/۰۱/۲۶
نبات