خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

کدام جاده دلتنگی هایم را به مقصد می رساند؟

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ب.ظ

خوب می دانم من را خوب بلدی.می دانم که همین جایی.نگرانی ها و دل آشوبی هایم را می دانی.خوب میدانی چرا این روزها بهانه گیر شده ام.کم حوصله و کلافه.اشک های م انگار سال ها منتظر نشسته بودن پشت چشم هایم برای همین روزها به هر بهانه ای سر میخورد روی گونه های تب دارم.دارم قیمت توکل نداشته ام را با جان م می پردازم.می دانم حواست هست.می دان م این روزها مهربان تر از همیشه ای.می دانم که می نشینی توی زنگ سپیده که می گوید آجی گوشی می گیرم طرف حرم و هرچی دوس داری بگو....من بغض می شوم....حرف م نمی اید.با هیچ کس حرف م نمی آید جز تو....

کنار آقا جان رو به روی تلویزیون نشسته بودم و داشتم ماه عسل را نگاه میکردم.چقدر شیرین تلخی بود که آرزو افشار بدون ازدواج مادر شده است.گاهی فکر می کنم مادر شدن آنقدر ارزش دارد که بخواهم پشت پا بزنم به تمام خاسته هایم اما.....چقدر درد داشت برنامه دیروزشان.چقدر خوب بود که ارزو حسرت مادر شدن را نمی کشد به درک اسفل سافلین که مردی ندارد.....

هر وقت که حال م خوب شد.هر وقت که وسط کلمه ها بغض نکردم و درد نشدم از قصه آرزو افشار خواهم نوشت.

ماه رمضان که می شود نبات آرام تر میشود.مهربان تر.صبور تر.کم حرف تر.بی خواب تر.نگران تر.ماه رمضان برای نبات یعنی ترس و دلهره.کابوس های آشفته.گریه های بی صدا.


۹۵/۰۳/۲۰
نبات