خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

مگر که جان به لب رسد،که یادت از نظر رود.

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۲ ب.ظ

کلمات از من فرار می کنند.تمام لحظه های خوب زندگی ام را یک گرگی وحشی دارد دنبال می کند و من از ترس فقط می دوم تا نا کجا آباد زندگی ام.لحظه های خوب جایی توی دیروزها جا می ماند.

از زور دلتنگی می نشینم جلوی آینه،زل می زنم به نبات توی آینه.گاهی انقدرگریه می کند که دوست دارم از توی اینه به زور بکشم بیرون و بغلش کنم و بگویم تمام می شود این دلتنگی.تمام می شود قول می دهم.....تمام می شود؟

شال فیروزه ای سر کرده بودم با مانتوی سفید.پرستو گفته بود چه بهت میاد این رنگ.انگار این رنگ برایِ تو.خوشحال تر نشونت میده.زیباتر.چشم های م لبخند زده بود.پرستو همیشه بلد است از این حرف های قشنگ بزند.حرف های قشنگ انگار اعتماد به نفس ادم را می برد بالا.همان روزی که توی باشگاه خانمی گفته بود کلاس چندمی؟من خندیده بودم و به ملکوت رفته بودم و گفته بودم بیست و اندی سن دارم.گفته بود  جدا؟اصلا بهت نمیاد.این حرف ها خوب است.اینکه خوب موندی.با مریم حرف می زدم.می گفتم هنوز دل م می خواد برم کلاس نقاشی و نمی دونم چرا نمیشه حالا که دقیقا رو به روی خونمون اموزشش اومده.مریم گفته بود دیره.ول کن.می خای چیکار؟اما پرستو گفته بود چقدر خوبه.تو هنوز امید داری و آرزو.برای هیچ کاری دیر نشده.که موبایل یه مرد هفتاد ساله ی فرانسوی اختراع کرده و تمام فکرش این بود که آدم اگه بخاد فقط به یک شخص خاص زنگ بزنه چیکار کنه؟پرستو اگر یک نیم ساعت کنارش بنشینی یک عالم انرژی مثبت می دهد به تو.یک عالم حرف های قشنگ.از سر تا پایت تعریف می کند.یک عالم شوق زندگی به تو می دهد.نمی دانم این حرف های خیلی ساده اما پر از تعریف های دل نشین چرا ادم را این همه ذوق زده می کند.من هم یاد گرفته ام که خوب ببینم.که زیبایی ها را ببینم.این روزها که پرستو نامزد کرده و زیر چشم هایش سیاه شده و گود افتاده.لاغرتر شده.ابروهای نازک شده اش به چشم های درشت سیاهش نمی اید.گفته بودم زیبا بودی زیباتر شدی.چه موهات ناز شده.لباست چه پف پفی خوبه.رفته بودم زیر گوشش گفته بودم چه دلبری کنی تو امشب.پرستو توی سی سالگی خندیده بود.ارام گفته بود ممنون که هستی.منی که باید ممنون باشم برای نگاه قشنگی که به من هدیه داده بود.

سرم را گذاشته بودم روی پاهای ماه مان.حوصله نداشتم.ماه مان دست برده بود لای موهایم و نوازش می کرد.مهتا پرسیده بود خاله چیکار کنم؟گفته بودم سوار اسب دلت شو و هر کجا که خاست ببرتت برو.به حرف دلت برو.ماه مان برای م شعر خوانده.قیزم قیزم نازلو قیزم گل سنه ورم قصاب؟یوخ ننه قوربان سنه من گدمرم قصابا.قصابی پیچاقو ایتیده،درم سویار ای ننه.قیز قیزم قشح قیزم گل سنه ورم شوفره؟یوخ ننه قوربان سنه من گدمرم شوفره.شالوار و کینک یاغ اولار.گجه گونوزوم اولار پالتار یوما.قیزم قیزم حریر قیزم گل سنه ورم تاجره؟یوخ ننه قوربان سنه من گدمرم تاجره،باشو حساب کتابدا،گوز بونی اونی النده.....قیزم قیزم گوزل قیزم پس من سنه ورم کیمه؟خندیده بودم خوانده بودم سورا دیرم....


۹۵/۰۳/۲۶
نبات