خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

دیدی که رسوا شد دل م....

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ق.ظ

باید تمام کنم این مبارزه پوچ را ...باید تمام کنم این خاستن های بیهوده ام را...باید تمام کنم این زنجیر های نامرئی ام را برای نوشتن های هیچ....باید تمام کنم....ساره بی خود دارد نوشته می شود.نوشته شود خو....پایان ندارد این خاستن م برای نوشتن....به پایان می رسم کم کم...

حالم خوب است...خوب...عالی....کم است نوشتن عالی....بهترم.... 

۹۶/۰۳/۰۴
نبات