خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

دلت چی می خواد؟

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۴ ب.ظ
داشتم وسیله هایم را جمع می کردم فندوقی آمد بالای سرم و گفت عمه نقاشی م خوشگل شده؟نگاه کردم آسمان کوه داشت ابر داشت و خورشیدش چه تابان بودچقدر کلاغ و پروانه توی آسمانش بود.دریایش ماهی داشت و سیب های قرمز درخت خبر از رسیدنشان می داد و ...خانه اما خالی بودمی گویم عمه آدمای خونه پس کو؟می گویداینجا خونه تو.می گویم پس من کجام؟می گوید نمی دونم که....تو دور دورایی من نمی بینمت...می دانستم حالا که دارم می روم بهانه خواهد گرفت می گویم برام خرگوش بکش ....او کنار خانه ام خرگوش می کشد....کوله ام را می اندازم پشتم و می گویم ماه مان من دارم می رما....بغلم می کند سرم را می چسباند به سینه اش...می گویم من که آخر هفته ها اینجام همش...صورت مثل ماهش را می گیرم توی دستم ...بغض می کند....می گویم مادر من مراقب خودت باش من خوبم....کوله ام را می اندازم پشتم و فندوقی را آرام بوس می کنم و....
توی راه به خودم وعده دادم...گفتم برگردم کلاس ها و سر شلوغی ها یادم می برندچه دلتنگ خانه هستم...دلتنگ ماه مان و آقا جان...چشم های مهربان فندوقی یادم می رود......وعده داده بودم از اندوه و دلتنگی می نویسم و حالم خوب میشود...به خودم وعده دروغ داده بودم...هنوز بغض ماه مان روی سینه ام سنگینی می کند...کلمه ها از من فرار می کنند و من تلخ م...تلخم...من دلم فریاد می خواهد.غم دنیا روی دلم سنگینی می کند ونفس کشیدن برایم سخت تر از نفس کشیدن توی عمق دریا شده و درد در گوشه دلم خانه کرد....من..
من خوب می شوم...
سرم را از روی لپ تاپ بلند می کنم.نفس عمیق می کشم انگار بوی ماهی سوخته زن قصه ام توی اتاق م پیچیده....
-دلت چی می خواد؟
+کسی برام کتاب بخونه و من کنار پنجره باایستم و به بارون نگاه کنم....:*
۹۶/۰۸/۲۴
نبات