خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

السلام علیک یا شمس الشموس....

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ

دعبل شعر می خواند برای آقا.توی شعرش از فاطمه خواسته برای بچه هایش که ستاره هایی هستند که روی زمین افتاده اند گریه کند....برای قبری که توی بغداد بود...به اینجای شعر که می رسد اشک آقا جاری میشود و می گوید می خواهی قصیده ات را کامل کنم؟دعبل می گوید بله ای فرزند رسول خدا....آقا ادامه می دهدو قبری که در طوس است وای از آن مصیبت که تا قیامت آتش حسرت و ناله های جانسوز در وجود من می افزایدتا آن روزی که خداوند قائمی را ظاهر کند که فرجی برغم ها ومصیبت های ماست....دعبل با چشم های متعجبش نگاه می کند آقا را...قبری توی طوس از فرزندان فاطمه سراغ نداشت....حالا من عجیب و غریب زل زده ام به آخر شعر آقا....قائم می آید روزی؟؟؟؟

۹۶/۰۸/۲۸
نبات