خودش مارو برای هم نمی خواست خودت دیدی دعامون بی اثر بود....
جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۱۴ ب.ظ
گفت نمی خوام ادامه بدم می ترسم تو وابسته بشی و این اصلا برات خوب نیست.لیوان آبم را بر میدارم و می روم کنار پنجره.شمعدانی که سمانه پارسال برایمهدیه خریده بود حالا بزرگ شده و سر سبز تر.آب را خالی می کنم توی گلدان صورتی رنگش.نگاهش می کنم و می گویم آدمی مثل من که بادیگران راحت حرف میزنه و می خنده،خرید میکنه،شعر می خونه ویولن می زنه....هیچ کس ازش چیزی نمی دونه جز همه ی اون چیزای که بقیه میدونن مطمئن باش کسی تو زندگیشون هست که احساسشون معلق نگه داشته.کسی که بودنش باعث شده فراموش کنن خودشون و زندگی شونو...
۹۶/۱۰/۱۵