خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

گوزلریم یورلدو یولارا باخا باخا....

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۱۱ ب.ظ

تا همین چند ماه پیش با چنگ و دندان آرزوهایم را چسبیده بودم و دلم می خواست که برسم....اشک قل می خوردروی صورتم....دکتر کاغذرا می گذارد جلویم و می گوید بنویس.نگاهش می کنم می گوید مگه نگفتی نوشتن بهت آرامش می ده.بنویس فکر می کنم خواب هایم....خواب هایی که حتی وقتی بیدار می شوم هم فکر می کنم اتفاق افتاده و من در ادامه اش دارم زندگی می کنم....خیار  را بر می دارم و بو می کنم دوست داشتم از ارزو بنویسم اما چسبیده ام به همین ارزوهای دم دستی.بو می کنم و حس می کنم زنده ام و هنوز نفس می کشم....

درسم را نصفه رها کرده ام و دوست دارم بروم ب ناکجا اباد....دکتر کنار اسمم می نویسد اضطراب...ناامید ...استرس....ناامید خیلی زیاد....

حرف برای گفتن زیاد است اما...سکوت می کنم....نگاه می کنم و می بینم و می شنوم.....

۹۷/۰۱/۲۴
نبات