خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم...

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ

خستگی نشسته است روی شانه ام....گردنم درد گرفته.کاش کسی بیاید که من را از این روزهای تاریک بردارد و ببرد بگذارد وسط جنگل ....کنار دریا....توی سکوت کویر رهایم کند....

سرمای این روزها کاری که با شکوفه ها کرد همان کاری بود که تو با دلم کردی....

۹۷/۰۱/۲۸
نبات