خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

حسین....حسین....سلام....

پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۰۳ ب.ظ

خیلی دوست داشتم توی یک همچین شبی توی حرمت باشم....یک گوشه از ایوان آیینه کاریت بنشینم که چشمم بببیند حرم شش گوشه ات را...دخیل ببندم به رادی مهربانیت...به آغوشم بکشی و یک گوشه از نگاهت جای بگیرم که خالی شوم از این همه دلتنگی....وعده داده ام به دلم که پیاله ی خالی آرزوهایم را پر کنی....وعده داده ام که توی حرمت هق هق گریه هایم را بشنوی و تمام شود این همه دلتنگی....خسین....حالا که توی حرمت نیستم حالا فرسنگ ها دور از تو و حرمت هستم حتی یادم نبود تو را....حالا که تو من را دعوت نکردی من تو را دعوت می کنم ....بیا به خانه ی دلم........حسین....داشتم برای مرضیه می گفتم که امام رضا آنقدر ها که می گویند بخشنده و کریم و بزرگوار نیست هنوز آن جاده ی سیاه را فراموش نکرده ام.....حسین با خدایت هم دعوایم می شود،دیگر من را نمی گذارد روی شانه هایش که فرداهای روشن را ببینم دیگر توی گندم زارها دنبالم نمی کند که بخندم از ته دل....دیگر کنارچشمه آب منتظرم نیست....دیگر حتی کنارم هم نیست....حسین داشتم برای مرضیه می گفتم که تو رقیق القلبی...که تو خودت آنقدر درد کشیده ای که می فهمی....حسین ...حسین....حسین....دلم کربلا می خواهد....نه....دلم نگاهت را می خواهد...که ایمان بیاورم هنوز در رد مهربانی نگاهت جایی دارم....دست و پایم بال شود و بلرزد ته دلم از شیرینی این خوشی....حسین بگذار امشب ببارم نه از درد،برای تو را داشتن....نگاه مهربان تو را داشتن.....حسین....حسین....حسین.....حسین....

حسین لطفا هر بار که می رسی به نام قشنگت نامت را با همان لحن و صدایی بخوان که زینب صدایت می زد....یک جور هایی از ته دل،آهنگین و مهربان..یک جوری های خیلی قشنگ....باشد؟


۹۷/۰۱/۳۰
نبات