منم این گیاه تنها به گلی امید بسته....
شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۱ ق.ظ
توی باغ راه میرفتیم و فندوقی برایم حرف میزد و من فقط گوش می دادم....آفتاب آمده بود وسط آسمان و من تشنه بودم....فندوقی گفته بود عمه چرا سخته اش کردی؟یادته انگورارو سم می زدیم ومن بهت کمک می کردم پهن کنی....بمون عمه.....برنمی گردم نگاهش کنم و می گویم یادته مگه؟تو اون موقع کوچولو بودی....می گوید نه عمه بزرگ بودم من....تسلیمم و اسیر....اسیر رویاهای خودم...انگار هیچ وقت آزاد نبودم.انگار نمی خوام آزاد باشم.....
۹۷/۰۳/۱۹