به شب لحظه ای که در دامن افق سر کشد ستاره...
سلام خداهه
خیلی اذیتم....خیلی زیاد.یادته تو خوابگاه اذیتم می کردن؟یادته بلد نبودم چه جوری از حقم دفاع کنم؟یادته بلد نبودم خودم باشم؟داد زدم صدامو بردم بالا خیلی زیاد ....بغض داشتم....یادته فرداش که اروم شدم به با ساحل حرف زدم.گفت تو که انقد خوب بلدی حرف بزنی چرا حرفاتو نمی زنی؟چرا خاسته هاتو نمی گی؟من هنوز بلد نبودم...اون شب یادته تو سرما سجاده سبز نتونست ارومم کنه هنذفری گذاشتم رفتم تو بالکن زار زدم....فقط اشک ریختم.من بلد نبودم و نیستم هنوز با تو حرف بزنم....یادته ماه رمضون سه سال پیش....مهدیه زنگ زده بود و من فک کردم تو چرا گم شدی؟شب قدر بود نماز نخونم قران سر نگرفتم فقط نشتم باهات درد و دل کردم....بعد تو بغلم کردی و آرومم کردی...بغلم کردی و من چقدر جناق سینه تو دوس داشتم....خداهه می ترسم....خیلی زیاد می ترسم....نذار این ترس باعث بشه دست بکشم از همه آرزوهام....خداهه تو بعضی بنده هاتو دوس داری بغلیشون می کنی و نازشونو بیشتر میکشی و بیشتر تر دوس داری....خداهه منم بغلتو می خوام....محکم بغلم کن....لطفا....