بی قراری هایم را به باران می سپارم....
دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۰۶ ب.ظ
غمگین م،مضطرب م،نگران م،گیج م،خسته م،امیدوارم،سرگردان م،میلی به حرف زدن ندارم،میلی به نوشتن ندارم،میلی به خواندن ندارم،شب را روز می کنم و روز را شب،انتظاری از هیچ کس ندارم،از همه کس توقع دارم،از خودم انتظار ندارم،از خودم متوقع هستم،از خودم راضی نیستم....چند ماه...نه چند سال...آخرین کتابی که خواندم کیمیا گر بود و ادامه ندادمش....چرا؟....دست های م قهر کرده با بوی کتاب....هر کتابی را که شروع می کنم فقط چند صفحه می خوانم و بعد می گذارم کنار....می ترسم بمانم همین جا.....بگندم...بپوسم....دیگر هیچ چیزی سر ذوق م نمی آورد....
+دلم می خواست اینجا بودی...سرم را می گذاشتم روی سینه ات....دست می بردی لای موهایم و ....خوابم می برد....
۹۸/۱۰/۰۲