خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

و خدا در قلب انسان هاست....

سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۳ ب.ظ

باورم نمی شود یک و سال نیم توی این شرکت مشغول بکار شده ام و دوام آورده ام....اولین بار که نشستم پشت سیستم انگار از یک جهان دیگری آمده بودم....هیچ چیزی نمی دانستم...حالا اما خوب بلد شده ام....هنوز جا دارم برای یاد گیری بیشتر...وقتی محیط قبلی که کار می کردم را یادم می آورم فکر می کنم چطور توانستم آنجا دوام بیاورم؟با آن همه بله گفتن ها وچشم گفتن ها...داشتم به یک رباط تبدیل می شدم....هنوز نتوانسته ام با مدیرم ارتباط برقرار کنم....هنوز زبان مشترکمان را یاد نگرفته ایم....هنوز فکر می کنم ضعیف ترین عضو این تیم هستم...اما دارم تلاش می کنم که برسم به جایگاهی که باید....روزگار برای م سخت شده و من سخت تر دارم تلاش می کنم....ولع یاد گرفتنم زیاد شده است...دوس دارم چیز های جدید یاد بگیرم....تجربه های جدید....راه ها و مسیرهای جدید....گاهی می ترسم...می ترسم که نکند یک جاهایی کم بیاورم و مسیر را اشتباهی بروم....اما دارم می روم شاید قدم های م مورچه ای باشد اما دارم تلاش می کنم.....دارم تلاش می کنم نبات شیرین تر از روزهای قبلش باشد....نبات شاد تر و بازیگوش تر....نبات این روزها از سر مستی می رقصد....نبات جلوی آینه می ایستد و ورزش می کند....نبات کتاب هایش را آنلاین سفارش می گذارد....نبات با پیراهن بلند سورمه ای و موهای بافته شده توی آشپزخانه راه می رود و طعم های جدید را کشف می کند.....نبات برای روزهای خوب با خودش قرار گذاشته تلاش کند و به خودش فرصت دهد....

۹۹/۰۹/۱۱
نبات