خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

کی ازدواج میکنیم؟

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ب.ظ

یک بار دزدکی باهم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم

دوسال گذشت جیب هایمان خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم...گرسنگی از یادم رفته بود

یک روز فروغ پرسید:کی ازدواج میکنیم؟

گفتم:اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های اب و برق و تلفن و قسط های عقب افتاده بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکنو اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامهو شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمه نان از کله سحر تا بوق سگ گرسنگی و جیب های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم.وتو به جای عشق باید دنبال اشپزی و خیاطی و جارو وشستن و خریدومیهمانی ونق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی وجارو برقی واتووفریزروفریزروفریزر باشی.هردومان یخ میزنیم.بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را میبینیم.نمیتوانیم ببینیم.فرصت حرف زدن باهم را نداریم.درسیاله زندگی دست و پا میزنیم.غرق می شویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دستمان ساخته نیست.عشق از یادمان میرودو گرسنگی جایش را میگیرد.....

+عشق روی پیاده رو*مصطفی مستور


۹۴/۰۴/۲۳
نبات