خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

و حالا هر بار که صدایش می کنم می گوید جان م

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۲۶ ب.ظ

وَ حَنَاناً مِّن لَّدُنَّا وَ زَکَاةً وَکَانَ تَقِیّاً

و نیز از جانب خود، مهربانى و پاکى به او دادیم و او تقواپیشه بود.*

پرسیدم حنان یعنی چه؟گفته بود یعنی شفت کردن،عاطفه به خرج دادن....پرسیدم حنانی که خدا توی قرانش برای یحیی گفته یعنی چه؟کتابش را بست و نگاه کرد به نرگس های کنار پنجره آفتاب داشت غروب می کرد و صدای ربنا پیچید توی گوش م....ولبخند زد و گفت یعنی تحنن اللَّه یعنی خدا عجیب دوستش داشت و عشق می ورزید به او....اشک نی نی کرد توی چشم های م....یعنی هر وقت خدا را صدا میزد خدا می گفت جان دل م  یحیی؟؟؟....

دوباره رجب شد و خدا خودش را به مهربانی زده است.... تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً ....قصه یحیی توی ذهن م نقش می بندد...چقدر خوب است آدم خدای مهربانی داشته باشد که عاشقش باشد و هر بار صدایش بزنی بگوید جان م.....صدایش می زنم خدا.....اشک قل می خورد روی گونه ام و می شنوم که خدا می گوید....جان م...جان م....جان م....حال م خوش می شود....

۹۹/۱۱/۲۴
نبات