ادامه میدهم....
شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۱۱ ب.ظ
قبل تر ها وقتی می نوشتم می دانستم کجا ایستاده ام و قرار است به کجا بروم....اما این روزها آنقدر آشفته ام...آنقدر هیچ چیزی سر جای خود نیست که نمی توانم تمرکز کنم و بنویسم....انگار همه چیز دست به دست هم داده که من در جریان زندگی نباشم....زندگی...زندگی...زندگی...زمین خورده ام..بد هم زمین خورده ام...صد البته که بلند می شوم دوباره...گیریم که خسته باشم و غمگین و بی حوصله......
لحظه های م پر از تاریکی و دلهره است...این تاریکی دارد مرا می بلعد..تلخی این روزها دستش را گذاشته روی خرخره ام و رهایم نمی کند...اما یک کور سوی امیدی ...یک باریکه ی کوچکی از نور توی قلب م می گوید ادامه بده...دوام بیاور ....تمام می شود این روزها ....
۰۰/۰۲/۰۴