خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

دل من سرگشته ی توست....

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۰۷ ب.ظ

 این  شب ها پنجره اتاق را نیمه باز می گذارم....هر وقت نسیم خنکی می وزد...نم نم بارانی می زند و عطر خوش خاک را بلند می کند وسوسه می شوم و میروم پای پنجره...نگاه می کنم به آسمان و درخت توت رو به روی خانه ....زل می زنم به آسمان و سکوت گوش می کنم....همه چیز زیباست اما حیف...حیف این روزها درد دارم...درد می کشم....فکر می کنم به باقی مانده آرزوهایم...به پس مانده ی از ایمان م...به عمرم...

۰۰/۰۲/۰۷
نبات