خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم میرن....

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۰۱ ب.ظ

داشتم به گل های پیتوس م آب میدادم...دور همی دوستانه گرفته بودیم....ثریا گفت بود من وقتی برمیگردم گذشته پر از خشم میشم...پر از نفرت از اطرافیان م که چرا بعضی چیزها رو بهم تحمیل کردن،اگر می تونستم بعضی از این گذشته رو میریختم تو کیسه و میبردم می نداختم تو دریا....فاطمه گفته بود برای من خیلی سخته وقتی یه اهنگی جایی من رو یاد گذشته،آدمی که تلاش کردم فراموشش کنم وباز یادم میاد پر میشم از درد... من اگه برگردم به گذشته این انتخاب ها رو نخواهم داشت و این آدم های غلط زندگی رو انتخاب نمی کنم.....دست می کشم به برگ های گل هایم....گل م؟عکس گرفته بودم برای او فرستاده بودم گفته بودم ببین گل هام چقدر قشنگ هستن...گفته بوداونا که گل نیستن گیاه ن....جنگل کردی که خونه رو....من لبخند زده بودم....ثریا گفته بودبرج زهرمار میشم وقتی کسی من رو یاد گذشته م بندازه....گذشته؟دیروزها....آدم های که توی دیروزهایت مانده اند...فک کرده بودم به دیروزها یم....به اشتباه هایم....به نبودن ها و بودن ها،به تلخی و شیرینی....آبپاش را گذاشته بودم روی میز و ظرف توت را برمیدارم و میگذارم روی میز...می گویم من از بودن الان م راضی هستم....اشتباه های زیادی کردم....هنوز وقت دارم جبران کنم....شاید اگر اون اشتباه ها رو انجام نمیدادم الان اینجا نبودم....من راضی هستم از مسیر زندگی م....لبخندمیزنم....لبخندم درد نداشت....

۰۰/۰۲/۲۲
نبات