خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

بغل م کن....

سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۴:۰۷ ب.ظ

به هر طرف که می روم دنبال تو می گردم....هر کس را که صدا می زنم منتظرم تو جواب بدهی....راهی را که میروم انتظار دارم تو در انتهای راه منتظرم باشی....دست یاری برای هر کسی دراز می کنم منتظرم تو دست هایم را بگیری.....هدف و ته راهم فقط توی خدای مهربان م...از دنیای جدید می ترسم....خیلی می ترسم...آمده ام آغوش تو و دست هایم را دور گردنت حلقه کرده ام....تو حواست هست به گنجشک کوچک دل م؟...بغل تو امن است....امن تر از تو سراغ ندارم....قدبلند تر از؟باز هم خودتی...قوی تر از آقا جان م باز هم تویی....خدایا می نویسم که یادم بماند....شبیه به معجزه است این روزها....آخرش را نمی دانم خوب است یا نه....نگران نیستم چون توی بغل تو من امنم...آرامم....

 

۰۰/۰۴/۰۱
نبات