خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

ته مانده های از امید

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۴۵ ق.ظ

مَا لِی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَرِیرَتِی          

وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجْلِسِی،  

عَرَضَتْ لِی بَلِیَّهٌ أَزَالَتْ قَدَمِی               

چه شد که هر چه با خود عهد کرده 

و گفتم که از این پس نیکو خواهم شد 

و به مجامع اهل توبه و مقام توابین نزدیک خواهم شد 

حادثه‏ اى پیش آمدکه به عهد ثابت قدم نماندم 

و آن حادثه میان من و خدمتت حایل گردید...

 

به گذشته فکر می کنم...به راه های رفته ام....گربه ی بغض چنگ میاندازد به گلویم.....اشک نی نی می کند توی چشم هایم...پر می شوم از حسرت...کاش میشد بعضی اتفاق ها نمیافتاد....

+این روزها خدایم را با ستارالعیوب صدا میزنم....

 

۰۰/۰۴/۲۸
نبات