خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

شرمنده جوانی ام،از این زندگانیم....

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۰ ق.ظ

وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ

مسلمان های صدر اسلام موقع خداحافظی  این سوره را برای هم می خوانند...لابد نمی خواستن زیان کنند.... انسان در دنیا مانند یخ فروشى است که هر لحظه سرمایه‏اش آب مى‏شود و باید هرچه زودتر آن را بفروشد و گرنه خسارت کرده است.لحظه های جوانی م،حال خوب م،ذره ذره دارد آب می شود و متوجه نیستم که این روزهایم هیچ گاه برنمیگردد...دارم فکر می کنم توی این سال ها عمر، توان،استعدادم را به چه فروختم؟به مدرک،به ارتقا شغلی و کار و پول و عزت های دنیایی؟به لحظه های گذری....هیچ گاه دل م نمی خواست ببازم...همیشه تلاش کردم برنده باشم و توی بازی دنیا هم دلم برد می خواهد....علی می گوید بهای شما جز بهشت نیست...بهشت همان انسانیت است...همان ایمان....همان تقوا و عمل صالح....حق....صبر....و من چنگ می اندازم به همین ها تا ضرر نکنم...تا مفت نفروشم دنیایم را...جوانی ام را...

*عنوان هایده

 

۰۰/۰۵/۰۳
نبات