خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

خدا خنده می زند به چشــم های روشن م

از اینجا شروع میکنم
که تو خوبی
نه انقدر خوب که از تو شروع کنم
پس
از انجا شروع میکنم
که خدا خوبست
آنقدرکه چون تو خوبی را خلق می کند
پس اگر هفتصد سال پیش را به یاد نداری
یاتو انقدر خوب نبودی
که خلقت کند خدا...
یا من بلد نبودم شروع کنم....

طاقت بیار

يكشنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۹:۰۲ ق.ظ

گاهی از درد زیاد سکوت میکنم

روزهای خوبی رو ندارم فاطمه میگه تو چرا دیگه شاد نیستی؟خیلی وقته شاد ندیدمت....راست میگه من نمیخندم همش ذهنم درگیر اتفاق های دوربرم هستش...

نگاه میکنم به او و چشم هاش خیلی دوسش دارم خیلی....هنوز تا همیشه

شاید دکتر نگرانی رو تو چهره م دید که گفت چیزی نیست اما بود سرپا ایستادم و دکتر برام گفت...من قوی بودم؟نه...من هیچ وقت قوی نبودم من فقط طاقت میارم همه چیز رو...

1401/11/20

 

 

 

۰۱/۱۲/۲۱
نبات